کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) : همان کن که پرسد ز تو کردگار نپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی. و گر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل ز آزار اوی. فردوسی. ببستند گردان ایران کمر جز از طوس نوذر که پیچید سر. فردوسی. سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی). کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش. حافظ. ، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی: سوی شاه توران فرستم خبر که ما را ز کینه بپیچید سر. فردوسی. تو خواهشگری کن به نزدیک شاه مگر سر بپیچد ز کین سپاه. فردوسی. چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر از ایران نخست او بپیچید سر. فردوسی. چو در داد شاه آورد کاستی بپیچد سرهر کس از راستی. اسدی. نپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی. جوانان فرخندۀ بختور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. مخنث به از مرد شمشیرزن که روز وغا سر بپیچد چو زن. سعدی. کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست کدام یار بپیچد سر از ارادت یار. سعدی. ، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) : همان کن که پرسد ز تو کردگار نپیچی سر از شرم روز شمار. فردوسی. و گر سر بپیچم ز گفتار اوی هراسان شود دل ز آزار اوی. فردوسی. ببستند گردان ایران کمر جز از طوس نوذر که پیچید سر. فردوسی. سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی). کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش. حافظ. ، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی: سوی شاه توران فرستم خبر که ما را ز کینه بپیچید سر. فردوسی. تو خواهشگری کن به نزدیک شاه مگر سر بپیچد ز کین سپاه. فردوسی. چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر از ایران نخست او بپیچید سر. فردوسی. چو در داد شاه آورد کاستی بپیچد سرهر کس از راستی. اسدی. نپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی. جوانان فرخندۀ بختور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. مخنث به از مرد شمشیرزن که روز وغا سر بپیچد چو زن. سعدی. کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست کدام یار بپیچد سر از ارادت یار. سعدی. ، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
روی برگرداندن. روی گردان شدن. اعراض کردن: من از تو روی نپیچم گرم بیازاری. سعدی. من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است که روی در غرض و پشت بر سلام کنند. سعدی
روی برگرداندن. روی گردان شدن. اعراض کردن: من از تو روی نپیچم گرَم بیازاری. سعدی. من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است که روی در غرض و پشت بر سلام کنند. سعدی
دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف). - دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) : پیچیده دود زلفش در خانه های مردم تا روی آتشینش چشم پرآب بیند. قاسم مشهدی. - دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن: در سرم پیچید آخر دود سودای کسی ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود. بیدل (از آنندراج)
دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف). - دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) : پیچیده دود زلفش در خانه های مردم تا روی آتشینش چشم پرآب بیند. قاسم مشهدی. - دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن: در سرم پیچید آخر دود سودای کسی ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود. بیدل (از آنندراج)