جدول جو
جدول جو

معنی چو پیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چو پیچیدن
(دَ / دِ گِ رِ تَ)
خبر افتادن. هو افتادن. بر سر زبانها افتادن مطلبی. شایع شدن. در افواه شایع گشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر پیچیدن
تصویر سر پیچیدن
سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ)
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). سرکشی کردن. (رشیدی) :
همان کن که پرسد ز تو کردگار
نپیچی سر از شرم روز شمار.
فردوسی.
و گر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی.
فردوسی.
ببستند گردان ایران کمر
جز از طوس نوذر که پیچید سر.
فردوسی.
سر از متابعت نپیچد. (گلستان سعدی).
کمان ابروی جانان نمی پیچدسر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش.
حافظ.
، اعراض کردن. رو برگرداندن. منصرف شدن. ترک گفتن. دست کشیدن از کاری یا چیزی:
سوی شاه توران فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر.
فردوسی.
تو خواهشگری کن به نزدیک شاه
مگر سر بپیچد ز کین سپاه.
فردوسی.
چو شد شاه باداد (خسرو پرویز) بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر.
فردوسی.
چو در داد شاه آورد کاستی
بپیچد سرهر کس از راستی.
اسدی.
نپیچیده سر از سودای شیرین
بشوریده دل از صفرای شیرین.
نظامی.
جوانان فرخندۀ بختور
ز گفتار پیران نپیچند سر.
سعدی.
مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغا سر بپیچد چو زن.
سعدی.
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار.
سعدی.
، پیچیدن گیسو را. زینت دادن گیسو. آراستن مو
لغت نامه دهخدا
(تَ وَقْ قی جُ تَ)
روی برگرداندن. روی گردان شدن. اعراض کردن:
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری.
سعدی.
من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است
که روی در غرض و پشت بر سلام کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ دَ)
دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. (یادداشت مؤلف).
- دود پیچیدن در جایی، فراگرفتن دود آن جای را. (یادداشت مؤلف) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
قاسم مشهدی.
- دود سودا در سر پیچیدن، خواهان و شیفته و سرگشته شدن:
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ گِ رِ تَ)
تابیدن گوش. میان دو انگشت شست و اشاره، گرفتن گوش کسی و گرداندن، تأدیب و سیاست و مجازات او را
لغت نامه دهخدا
تصویری از بو پیچیدن
تصویر بو پیچیدن
منتشر شدن بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو پیچیدن
تصویر هو پیچیدن
شایع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوپیچیدن
تصویر چوپیچیدن
هو افتادن، بر سر زبانها مطلبی شایع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیچیدن
تصویر در پیچیدن
تا کردن، لوله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نافرمانی کردن عصیان ورزیدن: در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کسی را در میان دو انگشت شست و اشاره گرفتن و پیچ دادن برای تادیب و تنبیه او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو پیچیدن
تصویر هو پیچیدن
((هُ. دَ))
شایع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لف پیچیدن
تصویر لف پیچیدن
((لَ فّ))
درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد